در رمان اشباح جزیره کامینو به سراغ مسئلۀ بردهواری رفته است. داستان این کتاب بر مبنای خاطرات لاولی، زن سالخوردهای است که در پانزدهسالگی بهاجبار وطنش را ترک کرده است و اکنون در امریکا زندگی میکند. اجداد او از بردگان آفریقایی بودند و طی حوادث گوناگون در جزیرهای متروک ساکن شده و بدون هر نوع کمک دولتی، زندگی را بهسختی گذراندهاند. لاولی آخرین بازمانده از این جزیره است و خود را مالک آن میداند...
بیدین گری که انسانی معمولی زاده شده خود را برای مجازات مرگ آماده کرده بود. به برای پیشنهاد ازدواج پس از کشتن پادشاه ازدواج با پسر او کیت چیزی نبود که او و مردم سرزمین انتظارش را داشته باشند اما بیدین در نقش ملکه این فرصت را خواهد داشت که ایلیا را متحد و سرزمینی بنا کند که در آن مردم عادی بی هراس در کنار برگزیدگان زندگی کنند.
ساکنین شهر «کرویل» در «تگزاس» که یکی از آخرین پناهگاه های انسان ها است، به تدریج جرأت بیرون آمدن از پناهگاه و ساکن شدن در خارج محدوده های محافظت شده را به دست می آورند...