آن موقع بیست سالم بود میگفتم لعنتی، صبر داشته باش، باندینی. ده سال وقت داری کتاب بنویسی، پس سخت نگیر، بزن بیرون و دربارهی زندگی چیز یاد بگیر، تو خیابانها قدم بزن.
کتاب حاضر ماجرایی فانتزی را در خود جای داده که جادو در آن نقشی کمرنگ در پس زمینه ایفا می کند و ماجرای آن حول محور جنگ های داخلی و نزاع های سیاسی جریان دارد