در بوداپست پیش از جنگ سه خانواده در کنار هم در خیابان زیبای کاتالین زندگی می کنند و زندگی شان کاملا درهم تنیده است. در بازی چهار بچه آن ها با هم، بالینت، پسرخوش آتیه سرگرد، همیشه ایرین اِلکش، دختر وظیفه شناس مدیر مدرسه را یار می گیرد و نه خواهرش، بلانکای سربه هوا یا هنریت هلد دختر دندانپزشک کلیمی را.
زندگی آن ها در 1944 در پی اشغال کشور توسط آلمانی ها از هم می پاشد و تنها خانواده الكش از آسیب در امان می ماند. در فضای پس از جنگ آن ها می کوشند با تحولات سیاسی، دردهای عاطفی و بار گناه تبعید خانواده هلد و کشته شدن هنریت نوجوان کنار بیایند. ولی هنریت به زندگی اش در عالم دیگر ادامه می دهد و در لحظات حساسی پیدایش می شود تا شاهد خاموش سیطرۀ ناگزیر گذشته باشد. جنگ چه بلایی بر سر خیابان کاتالین آورد؟ و ساکنانش که هر یک به گوشه ای پرتاب شدند، چه سرنوشتی پیدا کردند؟ و چرا خاطرات نوستالژیک آن برای همیشه در زندگی آن ها تعیین کننده خواهد بود؟
بخشی از کتاب:
"در عین حال دریافته بودند که تفاوت میان زنده ها و مرده ها صرفا تفاوتی کیفی است، تفاوتی که چندان به حساب نمی آید؛ و پی برده بودند که در زندگی هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظه مرگ فریاد می زند"