باری، پنج ماه گذشت و ناگهان در مارداسف اتفاق شگفتانگیزی رخ داد: یک روز صبح زود، شازده ک. پا به شهر گذاشت و در خانهی ماریا الکساندرونا اقامت گزید. این سفر پیامدهای بیشماری داشت. شازده تنها سه روز را در مارداسف گذراند، اما همین سه روز خاطراتی شوم و نازدودنی از خود به جا نهادند. بگذارید روشنتر صحبت کنم. شازده به یک معنا شهر ما را یکسره زیر و زبر کرد. البته داستان این کودتا یکی از مهمترین اوراق رویدادنامهی مارداسف را در بر میگیرد. من، پس از اندکی تردید، سرانجام تصمیم گرفتم همین اوراق را در قالبی ادبی عرضه کنم و آن را برای داوری به پیشگاه خوانندگان محترم تقدیم دارم. داستان من گزارش کامل و چشمگیری است از برآمدن و نامیافتن و فروافتادن شکوهمند ماریا الکساندرونا و کل خانمان او در مارداسف.