افسر درجهداری که روی صندلی نشسته بود، به اولین اسیر آسایشگاه اشاره کرد که برود جلو و نان بردارد. بچهها به نوبت رفتند و از روی زمین یک نان برداشتند. یک نفر انگار دو قرص برداشت....
تک تیر زدن تو شب عملیات با اون حجم آتش که تیربار داشت رو سر بچهها کار میکرد خیلی سخت بود. آقای زرین مینشست با دقت سر اسلحه رو بالا میآورد. اینکه سرش رو هم بالا میآورد تا بتونه تیرباری رو که داره شلیک میکنه ببینه کار خطرناکی بود....
مؤلـف به تحلیل روحیات و شخصیت نویسنـدگان توجهی خـاص دارد و از همیـن رو است که خواننده در پایان کتاب احسـاس میکند نویسندهی مطرحشده برای او نه فقط یک نام مشهور که شخصیتی آشنا است.
مؤلـف به تحلیل روحیات و شخصیت نویسنـدگان توجهی خـاص دارد و از همیـن رو است که خواننده در پایان کتاب احسـاس میکند نویسندهی مطرحشده برای او نه فقط یک نام مشهور که شخصیتی آشنا است.