تایتانها از دیوار ماریا گذشتهاند و انسانها برای نجات جانشان در حال فرارند. اما نه همه. ریتا، سرباز جوان قرارگاه، باید بماند و از شهر خود در برابر این غولهای عظیم و هولناک دفاع کند. ذهن او اما همچنان درگیر سرنوشت مبهم شخص دیگریست. آیا دوست کودکیاش، ماتیاس، به جای امنی رسیده؟ زنده و سالم است؟او به چه فکر میکند؟زیر سایهی مرگآور تایتانها، آیا این دو جوان دوباره یکدیگر را خواهند دید؟