کایا دختری ۶ ساله است که در تالاب زندگی میکند و اهالی شهر او را به نام دختر تالایی می شناسند. در همین سنین بود که تمامی اعضای خانواده ی او یک به یک شروع به ترک کردن خانه نمودند و کایای ۶ ساله را در کلبه ی قدیمی تالاب به حال خود رها کردند. سالها از پس هم گذر کردند و کایا بزرگ و بزرگ تر شد و به تنهایی یاد گرفت که چه طور از پس زندگی خود برآید و با الهام گرفتن از طبیعت و قوانین حاکم بر آن معادله ی زندگی خود را یاد بگیرد.طبیعت حیات وحش و شاید دقیق تر تالاب به تنها دوست و همراه و مادر او تبدیل شده بود و رشته ای ناگسستنی را بین او و تالاب ایجاد کرده بود.تا این که صبح روز ۳۰ اکتبر سال ۱۹۶۹ بدن بی جان چیس اندرو در مرداب پیدا شد. مرداب میتوانست به آرامی و طبق ذات همیشگی خود پیکر او را در خود فرو بکشد و او را برای همیشه در خود پنهان کند. اما صبح امروز دو پسربچه ی اهل روستا که با دوچرخه های خود به سمت برج آتش قدیمی می رفتند در سومین پیچ پله های برج کت جین چیس را پیدا کردند و سپس متوجه پیکر بی جان او در پایین پله های کهنه ی آن برج متروک شدند. چشمان و دهان او باز مانده بود و پیکرش همین طور میان گل ولای رها شده بود. اما کایا چه ارتباطی میتوانست با این موضوع داشته باشد؟