مسئله این بود که از همان ابتدای کار از این می ترسیدند که خودشان را مضحکهٔ عام و خاص کنند و چون از پذیرش آن ترس نیز واهمه داشتند، ترسشان دوچندان شده بود. اوایل تمرین هایشان روزهای شنبه برگزار می شد _انگار همیشه یکی از آن بعدازظهرهای فوریه یا مارس بود که باد نمی وزید و آسمان سفید و ابری بود و درخت ها تیره و مزارع و تکه جنگل های قهوه ای، برهنه و بی پناه، مابین دلمه های برف کهنه نشسته بودند. بازیگرها که از درهای جورواجور آشپزخانه هایشان بیرون می آمدند و مکثی می کردند تا دکمه های پالتوهایشان را ببندند یا دستکش هایشان را دست کنند، منظره ای می دیدند که صرفا معدود خانه های قدیمی و فرسوده با آن جور درمی آمد؛ در آن منظره خانه های خودشان وصله هایی ناجور بودند و به مشتی اسباب بازی نو می ماندند که سهل انگارانه و اتفاقی شب قبل بیرون خانه مانده و باران بر آن ها باریده باشد