بیزارم کنی از صدای رعد و برقاز آسمان ابریزمین خیساین انتخاب من نبود که دیوانه ی باران باشممثلا وردی بخوانیزیر تمام آب های از سرگذشته ام ماهی شوم.عزيز منتنهایی از زیر لباسهایم پیداست هر غریبه ای دست دراز میکند.