آیوی که از تعجب دهانش باز مانده بود به سالی زل زد. سالی با چشمانی غمگین به واعظ رو کرد و گفت: «آقا من هرگز دوباره نزد شوهرم برنخواهم گشت و دیگر قصد ندارم بار مسئولیتم را بر دوش خانم مورگان بگذارم، اگرچه به خاطر رفتار شایسته ای که با من و بچه م داشتید، تا ابد قدردان و شکرگزار شما و خانواده تان هستم. رفتارتان با من بسیار عالی بود.» سالی دستانش را به هم فشرد و این را به خانم مورگان گفت. «خانم گادن، باید خدمتتان عرض کنم که شما یک زن متأهل هستید و حق مشروع شماست که در خدمت شوهرتان باشید...» «نه، آقا. دیگه برنمی گردم!