انفجار که خوابید خروس هی خودش را به در و دیوار کوبید! بیچاره چاره ای نداشت میخواست بخواند اما نمی توانست.
ق
دوباره
ق
باز هم
ق
انگار چیزی در گلویش گیر کرده باشد.
قو
انگار میخواست چیزی به کسی حالی کند ولی هرچه تقلا می کرد.
راه گلویش باز نمیشد.
خروس پس پس رفت خورد به دیوار سیمانی و پس افتاد
مردم دورش جمع شده بودند و نگاهش میکردند.
یکی گفت: پاک موجی شده
دیگری گفت: طفلک
و دیگری چه میخواستی بگویی حیوان؟!