«شنیدهاید میگویند توی خواب میدانستم دارم خواب میبینم، اما من توی کابوسم و میدانم که این زندگی من است.»
اولکر زنی است منحصربهفرد و بسیار آشنا. زنی که از شوهرش خشونت دیده، اما در نبود گریزگاهی برای نجات، سالها این آزار را تحمل کرده است. اما در نهایت شبی از خانه بیرون میزند و دستآخر از بیپناهی به بیمارستانی پناه میبرد. او برای جاگیرشدن، شغلی هم در آنجا برای خودش دستوپا میکند: میشود همراه بیماران تنها و بیکس.
اولکر باور دارد آن که میگرید یک درد دارد و آن که میخندد هزار درد، او از شوخطبعیاش بهعنوان مکانیسم دفاعی برای دوامآوردن کمک میگیرد.
«مسئلهی رمان سرای شاهینر فقط خشونت علیه زنان نیست. گرفتن نبض یک جامعهی بیمار است. داستان اولکر داستان ترکیه است. نویسنده با گرفتن آینهای در برابر خانه، خانواده و جامعه نشان میدهد که انسان سالمِ جامعهای بیمار بودن بسیار سخت است.»