ارنست همینگوی در این کتاب به حوزهٔ زندگی پیرمردی چنگ میاندازد که روزی قلمرو بزرگ دریا در حیطه اقتدارش بود و عروسکان خوش خرام دریا بیوههایی بودهاند درمانده در تار و پود تورش و اینک زندگی او به پایان خود میرسد، در آرزوی بزرگترین صیدش دل به دریای بزرگ میسپارد و بزرگترین صیدش را به چنگ میآورد ولی...
دیگر گذشت مهران، دیگر گذشت. چه خاصیت دارد که من تو را به یاد دیگران بیندازم؟ یک سال، یک سال تمام، من در دستهای تو بودم و در تمام این سال تو هیچ چیز برای هیچکس مگر خودت نخواستی....