یک آلمانی الاصل که همراه خانوادهاش در رومانی سال ۱۹۴۵، تحت سلطهی شوروی به سر میبرد. او روزها به پارک یا استخر و سونا میرود و با مردهای بزرگتر از خودش قرار عاشقانه میگذارد ولی خیلی زود، ارتش شوروی تمام جوانهای آلمانی را به اردوگاه کار اجباری فرامیخواند. آنها همگی سوار قطاری میشوند و به اردوگاهی میروند که در خاک روسیه واقع شده است. در اردوگاه، وضعیت دردناکی حکمفرما است و افراد مجبورند به شکلهای مختلف کارگری کنند، اما غذایی که در اختیارشان قرار میگیرد بسیار ناچیز است و همین امر باعث میشود نگاهشان به زندگی و رفتارشان به کلی تغییر کند. لئو شخصیت اصلیِ داستان از این وضعیت تحت عنوان فرشتهی گرسنگی یاد میکند.