داستان پسر نوجوانی است به نام امید، که پس از مرگ آخرین تکیهگاهش در خانواده، ناچار میشود به شهری دیگر برود تا با خانوادهی جدید پدر خود، زندگی تازهای را آغاز کند.
جایی که به هیچکس اعتمادی نیست و آدمی که کنارت نشسته و شام میخورد، هر لحظه امکان دارد دست از خوردن گوشت درون بشقابش بردارد و گوشت تن خودت را به نیش بکشد.
داستانهایی که تکتکشان شگفتی مبهوتکنندهای را برای ما به همراه میآورند. ماجراهایی تازه که قلب ما را تپش وادار میکند. رایانهای که قصد دارد خودکشی کند…