قرار بود به شهر بروند، در آنجا تحصیلاتشان را تمام کنند، میتوانستند درآمد بیشتری داشته باشند و چه بسا کاروکاسبی خودشان را به پا میکردند. چندان نمیاندیشیدند چه میخواهند بخوانند یا چه کاسبیای قرار است ترتیب بدهند، و ایملدا فقط نگران این بود که نقشههایشان مثل باقی مردم دنیا عوامانه نباشد. او زنش را در آغوش میکشید و به او میگفت نقشههایشان مثل باقی مردم نخواهد بود چون آنها مسلما نقشههایشان را محقق خواهند کرد. زن به مردش لبخند میزد و به او میگفت که تنها چیزی که حقیقتا اهمیت دارد این است که کل زندگی کنار یکدیگر باشند، حتی اگر تمام زندگیشان در دهکده ودر بیپولی بگذرد. آن روزها مرد هوگو نامیده میشد و زن زیبا و جذاب بود.
ویژگی برجسته این کتاب همانا بحثی سیاسی درباره نظریه هایی است که چندان سیاسی به نظر نمی رسند و بسط آن ها در اندیشه سیاسی است. این کتاب می تواند نکات مفید و ارزشمندی را برای مخاطب فارسی زبان داشته باشد.