داستان نوجوانی که سودای نویسندگی در سر دارد و در کش و قوس شبهای حمله هوایی به تهران و در پناهگاه سعی دارد با توصیف آنچه در پیرامون او در حال رخ دادن است خود را در قامت یک نویسنده معرفی کند.
در ماجرای دیگری از این مجموعهی بامزه، دکتر مکدوم تصویری از یک فسیل میکشد که در زیر ساختمان مدرسه پیدا شده است؛ فسیلِ یک ماهی قدیمی که خیلی هم شبیه فرانکی است. او میگوید اگر یک ماهی با ژن نزدیک به او پیدا شود، میشود دوباره آن را ماهی را تولید کرد، اما بچهها به دکتر مکدوم شک دارند....
در این کتاب از مجموعهی «ماهی چاق گندهی من که زامبی شد» ماجرای دو داستان را میخوانیم. در ماجرای اول بچهها در سفر به ساحل مارماهیها، آنجا را سوتوکور میبینند. معلوم میشود همهچیز زیر سر یک مارماهی خبیث وحشی است....
یکی از روزها پسر چوپانی که گوسفندان را برای چرا به دهی دوردست برده، حوصلهاش سر میرود، او برای تفریح و سرگرمی به دروغ فریاد میزند که گرگ به گلهاش حمله کرده است...