دست هایش را روی کفل هایش گذاشت، فک بسیار بزرگش را جلو داد، و پاهایش را از هم باز کرد. این ژست و حالتی بود که همه آن چهارصدهزار نفر کاملا با آن آشنا بودند. او پیراهن سیاه، یونیفرم خاکستری، و کلاه مشکی گرد مخصوص «میلیشیای فاشیست» را پوشیده بود. چند لحظه ای جلو پنجره های مشبکی که نور پروژکتورها بر آن ها افتاده بود ایستاد؛ ساکن و بی حرکت همچون نماد رژیمش ـتبر و دسته چوب های لیکتور که بر دیوار سنگی پشت سرش حجاری شده بود.