به راستی پولکا، سگ تکلی که در 1966 به دنیا آمد، زندگی فرانسوا نوریسیه را با نوعی ناخوشی احساسی همراه کرد. نامه بی جوابی که او خطاب به رفیق فسقلی، شیطون و کرنگ خود می نویسد ریشه در همین ناخوشی احساسی دارد
از اتاق جهانگیر بیرون آمد. خواست برای آخرین بار گلدان بامبو را آب بدهد، به آشپزخانه رفت. چشمش به تابلو افتاد؛ همان تابلویی که مدتها تنها وسیله ارتباطی میان او و جهانگیر بود. بسته کوچکی پیچیده در کاغذ کادوی زیبایی با روبان سپید زیر تابلو به چشم میخورد. با قدمهایی لرزان به سوی آن رفت. روی تابلو نوشته شده بود: “من را ببخش و فرصت بده با آیندهای شیرین، گذشته تلخ را جبران کنیم”