پدر و جادوگر دویدند و دویدند و نزدیک آیدین و آیدا شدند.

رمان زرد مشکی داستان دوچرخه‌ای به همین نام است و خاطرات و وقایعی که از زبان دوچرخه بیان می‌شود حوادث این کتاب را تشکیل می‌دهد. در مجموع ۴۶ بخش را شامل می‌شود که در ۲۱۵ صفحه آمده است

نگاهها به شیئی نورانی دوخته شد که مثل گلوله آتشین بزرگی از طرف پالایشگاه به آسمان باقرآباد نزدیک میشد

من در مهدکودک بزرگ شدم و در مهدکودک با شعر و ادبیات خردسال پیوند یافتم مادرم مدیر مهد و مؤلف کتابهای آموزشی مربیان مهدهای کودک و پیش دبستانیهای استانمان کرمانشاه بود.

هیچ وقت آن روز را که آغاز یک ماجرای بزرگ بود فراموش نمی کنم. صبح مادر به اتاق آمد و گفت یه لونه ی موش در حیاط خلوت دیدم باید زود موش رو بکشیم وگرنه همه جا رو خراب میکنه.

در دل یکی از جنگلهای شمال ایران به اسم جنگل تاریک نیروهای جادویی و موجودات افسانه ای پنهان شده اند.