وقتی مرگ داستانی برای گفتن داشته باشد، باید گوش کرد. در آلمان نازی سال 1939 هستید. نفسها در سینه حبس شده. مرگ سرش از همیشه شلوغتر است و شلوغتر هم خواهد شد.
کتاب "شبهای روشن" مثل خیلی از داستانهای داستایوفسکی، یک راوی اول شخص بینام و نشان دارد که در شهر زندگی میکند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد رنج میبرد.