.... عدالت نیز چنین قوانینی را وضع نمیکند و من باور نداشتم که فرمان تو بتواند هوا و هوس مردی را بر حکومت جاودانهها بر این قوانینی چیره بگرداند که نا مکتوب است و هیچ چیز محوشان نمیکند. آنها نه از آن امروزند و نه دیروز جاودانهاند. هیچ کس نمیداند از آن کدام تاریخاند. آیا از ترس عقیدهی انسانی باید از خدایانم سرپیچی کنم؟ میدانستم پایان عملم مرگ خواهد بود. جوان خواهم مرد.
هرگز این تلاش فانی را برای فرزندان یا همسری انجام نمیدادم، همسری که دیگری میتواند جایگزینش شود یا فرزندی که میتوان یکی دیگرش را باردار شد اما چون پدر و مادرمان مردهاند نمیتوانستم به برادران تازهای امید داشته باشم. به موجب این اصل است که من عمل کردم که من کتک خوردم که کرئون مرا از ازدواج و از مادری محروم کرد. من با خدایان چه کرده ام؟ آنان مرا رها میکنند.