این نمایشنامه از خاص ترین نمایشنامه های لارش نورن است که درباره انسان، تنهایی و زندگی است. آدم هایی به ظاهر بی ربط در برابر و کنار هم قرار می گیرند، به هم وصل می شوند و از هم جدا می شوند.
در مسافرخانهای دورافتاده در سرزمینی بیافق مادر و دختری زندگی میکنند که رؤیای رفتن در سر دارند. پسر خانواده پس از بیست سال دوری به سرزمینش باز میگردد که مادر و خواهرش را بازیابد و خوشبختشان کند. او را به جا نمیآورند. آلبر کامو از این «سوء تفاهم» تراژدی مدرن و تکاندهندهای میآفریند.
هرگز این تلاش فانی را برای فرزندان یا همسری انجام نمیدادم، همسری که دیگری میتواند جایگزینش شود یا فرزندی که میتوان یکی دیگرش را باردار شد اما چون پدر و مادرمان مردهاند نمیتوانستم به برادران تازهای امید داشته باشم....
نمایشنامهی مضحکهنامهی دُنکیشوت لامانچایی را خوانش یا «بازخوانی» نام نهادهایم، ازآنروی که این نمایشنامه اقتباس صِرف از رمان جاودان «سروانتس» نیست...