لئوناردو از او خواهش کرد اجازه دهد مدت بیشتری بر روی آن کار کند، چون از لبخند تصویر راضی نبود. او به لیزا گفت: «اغلب مردم با لبهایشان می خندند، اما شما با چشمهایتان لبخند میزنید.»
درنایی که در قالب زنی زیبا از پرهای خود و خونش تاروپود میتند تا به مردی که او را نجات داده ثروت برساند. یک افسانهی ژاپنی بسیار بزرگ. اما نوتومب از این قصه پل میزند به مفهوم زیستن با پرندگان .
تک تک آدمها را دوست می داشتم، اما هیچگاه به حضور در جمع آنان اشتیاق چندانی نداشتم. هیچگاه در نظر اول از کسی خوشم نیامده است؛ گمان نمی کنم هرگز در کوپه قطار با کسی که نمی شناختم حرف زده باشم.