من پسر طلایی گاو سواری حرفه ای هستم. یا حداقل تا زمانی که همه چیز در صورتم منفجر شد، بودم. حالا، ایجنت من میگوید که باید تصویرم را تمیز کنم، بنابراین تا پایان فصل به دخترش که توپشکن است، بهعنوان «نظارت تماموقت» گیر کردهام.اما من نیازی به یک پرستار بچه لعنتی ندارم، مخصوصاً یکی با شلوار جین تنگ، پوزخندی جذاب و دهانی که نمی تواند جلوی دویدن را بگیرد. . . دهانی که نمی توانم به آن فکر نکنم. او می گوید این معنی ندارد. من می گویم این یعنی همه چیز. او می گوید مرزهایی وجود دارد که نباید از آنها عبور کنیم. که به آبروی من دیگر نمی تواند ضربه بخورد و همچنین قلب آسیب دیده او نمی تواند. من می گویم به هر حال آن را می دزدم.