از آینه نگاهی به او کرد که روی زمین نشسته و گریه می کند. نامردی و بی غیرتی راسته کارش نبود، طاقت نیاورد لعنتی به به احساس مردانه اش فرستاد. مردی که ناموسش را جلوی چشمانش بر زدند و حالا ناموس دیگری را در خیابان رها کرده بود، به عقب برگشت و در مقابلش ایستاد...
(از متن ناشر)