گرگ بزرگ زیر یک درخت بالای تپه زندگی میکرد. او تنها ولی خوشحال بود. روزی گرگ کوچکی از راه رسید و بدون اینکه هیچ حرفی بزند یک شبانه روز کامل را در کنار گرگ بزرگ گذراند. گرگ بزرگ نگران بود مبادا روزی گرگ کوچک بزرگ شود و رقیب او شود. اما بعد از کمی، با گرگ کوچک همصحبت و رفیق شد. درست وقتی که گرگ بزرگ به دوست جدیدش عادت کرده بود. ناگهان ….