ديگر نوبت قصهی من رسيده، چه بسا دير هم شده باشد. من و خانوادهام بوديم كه شروع داستان را رقم زديم. ما بوديم كه اين جزيره را بنا كرديم. ما بوديم كه نسل از پی نسل تاروپود تاريخچهی اين مردم را تنيديم.
آن وقت تا اينجای داستان هيچكس دربارهی ما از خودش نپرسيده؛ كه بوديم و از كجا آمديم؟ آنها كه از ميانهی داستان خارج شدند و به امروز نرسيدند، چرا و چطور تركمان كردند؟ آنها كه از ميانهی داستان به جنگ پيوستند، چطور؟
اصلا من چطور آدمی بودم؟ اين يكی جدا عجيب است، كه هيچكس سوالی دربارهی من نمیپرسد.
آيا همهی اين كارهايی را كه میگويند، كردهام؟ همهی آدمهايی را كه میگويند، كشتهام؟ همان هيولايی كه تصور میكنند؟
شايد هستم.