چشم هایم کاملا باز نشده بود و قی بسته شده روی مژه ها پلک هایم را سنگین کرده بود. سرم را توی بالش فرو بردم و روی شکمم خوابیدم و تا بیست شمردم. چشم هایم را باز کردم و تکه ای از موهایم را دور بینی ام چرخاندم و دوباره تمرکز کردم. فایده ای نداشت. هیچ چیز دیگر نبود جز شوهر. دلم می خواست همان موقع، همان لحظه، یک نفر روی کرهٔ خاکی وجود می داشت که شوهر من می بود. از خواب که بیدار شدم، دیدم جایش خالی است. پدرت را می گویم. اولش مردد بودم نکند گیج خوابم و جای یک چیز دیگر خالی شده و من آن را با شوهرم اشتباه گرفته ام؟ خودم را از رخت خواب بیرون کشیدم و روبه روی آینه ایستادم. موهایم از عروسی دیشب پف کرده بود و ریمل دور چشم هایم قیافه ام را شبیه پاندا کرده بود