گفتی دوستت دارم و رفتی. من حیرت کردم. از دور سایه هایی غریب می آمد از جنس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق. با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت. گفتم عشق را نمی خواهم. ترسیدم و گریختم. رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم. و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود. ...