«ناهشیار هم آن رانۀ زندگی است که ما را به تکرار رفتارهای خوشایند سوق میدهد، و هم آن رانۀ مرگی است که ما را به تکرار اشتباهات قبلیمان میکشاند.»
من تکرار میکنم، پس هستم. زندگی ما براساس ضربان تکرارهایی شکل گرفته که ناهشیارمان به ما تحمیل میکند. تکرار میتواند مثبت باشد و به ما امکان دهد که هر روز بیشتر بیاموزیم و خودمان را اثبات کنیم، اما ممکن است منفی هم باشد و وادارمان کند اشتباهات قبلیمان را تکرار کنیم، در آزمونهای تکراری شکست بخوریم، رفتارهای اجبارگونهمان را بارها و بارها انجام دهیم، یا به الکل، مواد مخدر، رابطۀ جنسی یا بازی معتاد شویم.
قسمتی از کتاب:
چندی پیش خانم جوانی به نام راشل برای اولین بار به من مراجعه کرد. این خانم وکیل که تنها زندگی میکرد، گاهی بیدلیل دچار غم تسکینناپذیری میشد که نمیتوانست علتش را بیابد. بهتدریج و در جریان جلساتمان، او روی گریههای بیدلیلش و ناتوانی در متوقف کردن آنها و ترس از ماندگار شدن این مشکل تا آخر عمر تأمل کرد. وقتی با من حرف میزد، من دو فکر در ذهنم داشتم. در اینجا باید تأکید کنم که به نظر من وقتی روانکاو به بیمار گوش میدهد، باید افکاری در ذهنش داشته باشد.