چرا دارد خودش را گول می زند، الان ده سال است که نقره را تنها گذاشته... ده سال!... یکی باید جلو ذهنش را بگیرد. این فکر ها همه اش دروغ است. مگر خود نقره نگفته بود که برود و دیگر پشت سرش را نگاه نکند، مگر نگفته بود هر وقت بتواند خودش به او سر می زند و همین کار را هم کرده بود، هر دو سه سالی یک بار آمده بود تهران و چند روزی توی آن آپارتمان تنگ شان زندانی شده بود تا او احساس کند که همدیگر را می بینند، تا او احساس کند آن قدرها هم آدم بی خودی نیست؟