بیمارستانی که قرار بود حال کودکان و نوجوانان مبتلا به بیماری روانی را بهتر کند با شایعات عجیب و غریب در زمینه مرگ مرموز چند نفر در آنجا کارش به تعطیلی کشید و ساختمانش در اعماق جنگل متروکه شد.
برای خروشا یا همان جودی ابوت هجده ساله هیچ چیز هیجان انگیزتر از دنیای بیرون از نوانخانه ی جان گریر نیست اما جایی را ندارد که برود تا اینکه سروکله ای مردی نیکوکار و ناشناس پیدا می شود که میخواهد با هزینه ی خودش او را به بانشگاه بفرستد.