اما توی حرص و جوش پیدا کردن آدرس، ماشین و راننده اش را فراموش می کند تا اینکه به سر کوچه ی مقصد می رسد. همان ماشین پژو آنجا پارک است البته بدون راننده و درحالی که مجسمه ی کوچکی از دو کله ی مار روی صندلی اش افتاده است. شکل زشت و ترسناک مجسمه او را یاد انگشتر آریانا می اندازند.
در این حین که مهرداد درحال بررسی ماشین است، صدای فریادی از ته کوچه شنیده می شود؛ صدایی که او را به جسد در خون افتاده ی کامی می رساند.
پس از رفتن مهرداد به اداره ی آگاهی او متوجه قتل های دیگری به همین شکل می شود. همه ی این قتل ها نشان از آشنایی قاتل به آیین شاهنامه و شیوهٔ ضحاک دارد.