تن بیجان پدر چه معنایی داشت؟ سه فرزند عبداللطیف در این فکر بودند و پاسخی برایش نمییافتند. حسین برای فرو خوردن خشمش سکوت کرده بود؛ فاطمه میکوشید نفس نکشد تا برادرهایش فراموش کنند که او هم آنجاست. غرش موشکها و بمبهای ضدتانک مدام نزدیکتر میشد، حسین گفت: «دارند حُمص را بمباران میکنند.«
هر سه امیدوار بودند معجزهای آنها را از این ویرانی، ترسی که قادر به بیانش نبودند، اما در جانشان رسوخ کرده بود، نجات دهد.