از آن جایی که من و خانواده ام بی اندازه باهوشیم، قادریم که درون آدم ها را ببینیم، انگار از پلاستیک سفت و شفاف ساخته شده اند. می دانیم بدون لباس چه شکلی هستند و عملکرد مذبوحانه ی قلب و روح و امعا و احشاشان را می بینیم. وقتی یک نفر می گوید «چه خبرا پسر»، می توانم بوی حسادتش را حس کنم، همین طور میل احمقانه اش را به تصاحب تمام مواهبی که ارزانی ام شده، آن هم با لحنی خودمانی که ترحمم را برمی انگیزد و دلم را آشوب می کند. آن ها هیچ چیز راجع به خودم و زندگی ام نمی دانند و دنیا هم پر است از این جور آدم ها.