راوی از عصر عاشورا و گرمای هوا میگوید. از تشنگی بچهها و سپاه دشمن و نهر آب و جلوگیری از دسترسی به آب. او نقاشی روز عاشورا را کشیده و کنار قاب عکس پدر خود میگذارد. راوی وارد دنیای نقاشی خود میشود. کاسه خالی را نگاه میکند و آرزو میکند که ایکاش میتوانست آن را از آب پرکند و به کودکان تشنه برساند. اما دشمن مانع است. بعد هم وارد خیمهای میشود و شاهد گفت و گوی حضرت زینب و حضرت عباس برای آوردن آب میشود. و بعد هم رفتن ایشان برای آوردن آب و به شهادت رسیدن….