اگر در بستر مرگ پدرم، خویشتن را ناتوان از باور به زندگیِ پس از مرگ بیابم، با انجمنی کوچک از بدبینان همراه خواهم شد که آموختهاند چیزهای فانی را دوست بدارند. من از آنها خواهم آموخت که چگونه در برابر موج بیرحمِ نیستی و زوال، همچون ققنوسی سربرآورم و ببالم. اعتراف میکنم که زیستن بدون باورِ تسلیبخش به جاودانگی، قهرمانانه است، بااینحال امیدوارم مرگ پدرم باور مرا به جاودانگی تقویت کند. مسئله این نیست که نمیتوانم میرایی و زوال را تحمل کنم، مسئله این است که میخواهم در چشم مرگ تف کنم. بهعنوان یک فیلسوفِ آرمانگرای طرفدارِ دُنکیشوت، فکر میکنم خوب است گهگاه بتوانیم به چیزهای باورناپذیر باور داشته باشیم.