تا شرلوک به خودش بیاید، یک دسته مرد از بین بوتهها و درختچهها بیرون آمدند. همگی کت و شلوارهای خاکستری پوشیده بودند و بیشترشان پارچه ای به سرشان بسته بودند یا کلاه داشتند. همگی داس و چنگک داشتند و مثل گرگ به گله مردان اتاق پارادول زدند. فریاد و هیاهو به هوا رفت؛ از روی خشم یا از درد.