برایش مراسم سوگواری رسمی برگزار می کنند، برای کسی که دوست نداشت جایی بماند که از آن آمده و جایی باشد که به آن می رود. همان جایی هم که منتظر بود از آن جا سفرش را ادامه بدهد جایش نبود. هیچ جا جایش نبود. با صدایی آرام در حد یک فکر گفت «پس آن خداحافظی ابدی بود.» برشت و فویشت روی ایوان خانه خداحافظی کرده بودند، ولی آن خداحافظی آخرین دیدار آن ها نبود. آخری صحبت، نگاه و دست دادن او با برشت، آخرین باری که برشت از داخل ماشین برای او دست تکان داده بود، وقتی بود که به سمت بلوار سان ست می رفت. برشت در آخرین ناممه اش بار دیگر از برنامه ی سفر اروپایی که هر چند وقت یک بار دوباره با تردید و ابهام مطرح می شد. اما چنین سفری سر نخواهد گرفت، تمام شد، به باد رفت و دیگر هرگز نخواهد افتاد.