و می بینم که مرکببه دریا بدل می شودو انگشتانم به رنگین کمانو غم هایم به گنجشکانو قلم به شاخه زیتونو کاغذم به فضاو جسمم به ابر!خویشتن را در غیابتاز حضورت آزاد می کنمو بیهوده با تبرمبر سایه های تو بر دیوار عمرمحمله می کنمزیرا غیاب توخودحضور استچه بسا که برای اعتیاد من به تودرمانی نباشد..