در این داستان رستم با آرمانی به میدان میرود كه همه هستی اش از آب و گل آن سرشته شده، وبه هماوردی كسی میرود كه پاره تن اش است و بیش از هر پهلوان دیگر شاهنامه با او پیوند خویشی و خونی دارد. فردوسی در پیش درآمد رستم و سهراب از راز در پردهای سخن میگوید كه آمیخته به مرگ و تندباد و به خاک افتادن ترنج نارسیده است و هشدار میدهد كه چون «همه تا در آز رفته فراز، به كس بر نشد» و نخواهد شد «در این راز باز.» این نمایشنامه كوششی است برای گشودن آن راز در این داستان شاهنامهی فردوسی كه گویی روایت شاعرانه زندگی رستم وار خود اوست