فریادی گوشخراش فضای آرام یک بعدازظهر را برهم میزند و کارآگاه آدام دالگلیش را از مهمانی ادیبانهاش به کلینیک رواندرمانی استین میکشاند. جسد بیجان زنی در زیرزمین افتاده و شیء تیزی قلبش را شکافته است. در پس آرامش ظاهری کلینیک، پشت دیوارهای بیتکلف، دروغهای توطئهآمیزی پیدا میشود. دالگلیش در حرفهاش هرگز طعم شکست را نچشیده است و اکنون که برای رو کردن دست قاتلی خونسرد و باهوش در مبارزه است، برای اولین بار به مهارتش شک میکند.