من نویسنده صبحگاهی هستم. از ساعت هشت و نیم شروع میکنم به نوشتن با قلم و تا ساعت دوازده و نیم ادامه میدهم و بعد میروم شنا سپس برمیگردم و ناهار میخورم و بعدازظهر کتاب میخوانم. بعد هم میروم پیادهروی تا برای نوشتن روز بعد آماده شوم. قبل از اینکه مشغول نوشتن شوم باید تمام کتاب را در ذهنم نوشته باشم. اینجا در پرینستون (فوئنتس در زمان مصاحبه در این دانشگاه تدریس میکرد) همیشه مسیری مثلثی شکل را پی میگیرم: به خانه انیشتین در خیابان مرسر میروم، بعد به خانه توماس مان در خیابان استاکتن و بعد به خانه هرمان برویچ. پس از دیدار از این سه خانه به خانه خودم میروم و وقتی به خانه میرسم شش تا هفت صفحه را که باید فردا بنویسم در ذهن دارم. اول با مداد مینویسم و پس از آن که حس کردم داستان آنجاست، آن را به کناری میگذارم. بعد دستنویس را تصحیح میکنم و خودم آن را ماشین میکنم و تا آخرین لحظه آن را اصلاح میکنم. وقتی داستان را روی کاغذ میآورم درواقع کار آن تمام شدهاست: نه صحنهای از قلم افتاده و نه بخشی. دقیقاً میدانم قرار است چه رخ بدهد، کم و بیش همه چیز ثابت میماند. در این مواقع درواقع عنصر غافلگیری را درون خودم قربانی میکنم.