مردی با ذهنی پیچیده و مملو از نگرانی برای جنون انسان، جنونی که بسیاری از رمان های او را وارد فضاهای آخرالزمانی کرده است، از جمله رمان مشهور خشکسالی اش را. نویسنده این رمان را سال 1965 منتشر کرد. رمانی پرماجرا و نفس گیر درباره ی خشک شدن کره ی زمین و مرگ آب، چیزی مثل آخرین روزهای حیات و تلاش قهرمان ها و آدم ها برای نگه داشتن این حیات. برای همین قصه ای در رمان اجرا می شود که از یک سو پا در پیش گویی های عذاب آلود کتاب مقدس دارد و از سویی دیگر هراس بالارد از آینده ی بشر و خشونتی که بین این انسان ها وجود دارد، امید بالارد به پیروزی انسان در واپسین لحظات یک رمان درخشان ساخته است. نویسنده ی رمان های تصادف و برج و امپراتوری خورشید در این رمان درام خود را بر پایه ی انهدام قرار می دهد، انهدامی که همه گیر است و در بطن آن انسان ایستاده است. بالارد همواره دغدغه ی سقوط انسان و تبدیلش به موجودی وحشی و مجنون را داشت، امری که به تدریج رخ می دهد اما وقتی اتفاق بیفتد همه را می سوزاند.