باید راه بیفتید. همین حالا! پشت دریاها هیچ شهری نیست، آن شهر در قلب و درون خودتان است، درون آینهها. خودتان را پس بگیرید از هیاهو، از شلوغیهایی که تنهاترتان کرده است. خودتان را پس بگیرید از سن، از زمان، از خاطرههای بد و کینهها، از تمام صورتها و حواسپرتیهایی که هیچگاه اجازه ندادهاند چهرهی درونیتان را خلق کنید. خانهی شما آنجاست. آنجا که فراتر از تمام واقعیتها، جنگها و تباهیها در خاک حاصلخیز یک موسیقی یا شعر شکوفه میدهید. انسان تنها همان یک لحظه است. خانه فقط همانجاست. در رمان خداحافظ آنا گاوالدا، آساره، شخصیت اصلی داستان، با «سرهم کردن» دهها نقل قول، نقاشی و قطعۀ موسیقی، که به مثابه ماهیهایی است که از اقیانوس فریادهای هنرمندان دیگر صید کرده، چهرهی ناهموار، نامتعارف، ناهمگون و ناقص زنی را میسازد که تصویر درونی خود اوست. این رمان دربارهی رابطهی خیالی آساره با دهها نویسندهی واقعی است و احضار روح آنها به اتاقی محقر و دلگیر. دربارهی ارتباط عاطفی با شاهکارهای نقاشی، موسیقی و خویشاوند شدن با انسانهای دیگر از طریق خواندن. دربارهی معجزهی ادبیات در شکستن مرزها و محدودیتهاست، نامهی بلند قدردانی و ستایش از دستاوردهای دیگران، دستاوردهایی که چهرهی درونی و حقیقی ما را میسازند. در این اثر از حسادت، خیانت، تنهایی، فقر، روسپیگری و تنفروشی، شرم و سرافکندگی، طردشدگی، حقارت، تبعید، ترس، دلشکستگی و گمگشتگی انسان تنهای مدرن در اقیانوس شبکههای مجازی سخن به میان میآید و از آنچه هنر، با تمام پیکرهی ظریفش میتواند در مقابل اینها برای ما انجام دهد.