آن مامور با آن لباس آبی نفتی گه اش زل زده بود بهم. چی برایش انقدر مهم بود که چشم ازم بر نمی داشت. با آن ریش های تنک اش. با آن خط بخیه ای که روی گونه اش را گرفته بود. انگار کسی از بچه های ما روی صورتش خط انداخته بود. اصرار که مواد را من آورده بودم توی دانشگاه و ساقی بوده ام و حتم چندتایی از بچه ها را هم من از راه به در کرده بودم.