صدای نعرهی افسر بعثی لرزه به جان سربازان عراقی انداخت:
گاو مش حسن کیست؟
افسر عراقی شتلپ یک کشیده دیگر زد و باز تکرار کرد:
میگویم «گاو مش حسن» کیست؟
اسیر ایرانی با آرامش خودش را جمع و جور کرد و گفت:
از خود «مش حسن» بپرس!
افسر مشت بعدی را محکمتر خواباند پای چشم اسیر ایرانی و گفت:
جُک میگی! خودش رو از کجا پیدا کنیم؟
_ این که کاری ندارد، همون طوری که ما رو اینجا آوردید!