مگر وحشتناک نبود که بعد از این همه این در و آن در زدن برای پیدا کردن کسی که آدم می خواهد عمرش را با او سپری کند، بعد از تشکیل خانواده با او، حتی علیرغم دل تنگی اش برای او، این تنهایی بود که بیشتر از هر چیز برایش جاذبه و لذت داشت، تنها چیزی که هر قدر گذرا و کم مایه، آدم را متعادل و معقول نگه می داشت؟