وزده سالم که بود، اصلا از احوال درونی خودم آگاه نبودم، چه برسد به احوال درونی دیگران. با وجود این احساس می کردم از عملکرد غم و شادی سر در می آورم. ولی آنچه هنوز از درکش عاجز بودم، وجود هزاران پدیده ای بود که در فاصله ی میان غم و شادی وجود داشت و این که چه رابطه ای بینشان برقرار است. بنابراین همواره مضطرب و درمانده بودم.